بعدش هم این مقایسه اصلا منطقی نیست دارید انقلاب رو با پهلوی مقایسه می کنید و پیشرفت هاشو به رخ همه می کشید اگه پهلوی رو با قاجاریه هم مقایسه کنید می بینید چقدر ایران در اون زمان هم پیشرفت کرده خودتونو گول نزنید
دوره پهلوی، دوره ای خسارت بار و تاریک از کشور است که قابل مقایسه با هیچ دوره ای نیست، هر چند دوره قاجار برای کشور خسارت بار بود، اما دوره پهلوی در مقایسه با دوره قاجار به مراتب خسارت بارتر و بدتر بود. نمود این خسارت بار بودن را در چند محور می توان مورد توجه قرار داد.
۱.اگر در دوره قاجار شاهد استبداد و استعمار بودیم، در دوره پهلوی وابستگی کامل و سرسپردگی به بیگانگان به آن اضافه شد. سلسله قاجار با تمام بی کفایتی، دست نشانده نبوده و توسط بیگانگان روی کار نیامد، اما دوره پهلوی دست نشانده انگلستان و در ادامه آمریکا بود.رضا خان توسط انگلیسیها روی کار آمد و پس از او پسرش محمد رضا کشور را به جایی رساند که بزرگترین افتخارش این بود که حافظ منافع آمریکا در منطقه بوده و جزیره ثبات این کشور است.
حضرت امام فرمودند: «ممکن است کسى بگوید که آقا محمد قاجار هم مثل آنها جنایتکار بوده ، اما آقا محمد قاجار مثل اینها خیانتکار نبود، در تاریخ نیست که محمد خان قاجار براى مملکت دیگرى منافع مملکت خودش را داده باشد، جنایتکار بود اما خیانتکار نبود. همین طور سلاطین سابق جنایتکار بودند همه شان ، همه بد بودند ، اما خیانت مثل این عنصر فاسد، هیچ یک از سلاطین ایران خیانت اینجورى نکردند.( صحیفه نور، ج۶، ص ۳۲۰)
مقام معظم رهبری نیز فرمودند:«بعد از همه مصائبی که قاجار تا دوره ناصری بر ملت ایران وارد کرده بود مصیبت تازهای بر مصائب ایران اضافه شد: پادشاهان قدیم اگر دیکتاتور بودند، وابسته و گوش به فرمان قدرتهای بیگانه نبودند؛ اما از اواخر دوران قاجار و همه دوران پهلوی، پادشاهان، هم دیکتاتور بودند و هم وابسته! این شد بیماری مضاعف نظام سیاسی حاکم بر ایران در دوران گذشته. این دیکتاتوری و وابستگی آثار و تبعات زیادی در کشور ما و روی ملت ما داشته است.»(۱۳۸۲/۱۱/۲۴)
۲. در ضعف و بی کفایتی قاجار تردیدی وجود ندارد، اما در دوره قاجار، فرهنگ ایرانی و اسلامی مورد تخریب قرار نگرفت، کاری که در دوره پهلوی به اسم تمدن و پیشرفت صورت گرفت و با فرهنگ اسلامی و مظاهر دینی به دشمنی برخاستند.
مقام معظم رهبری فرمودند: «ناصرالدین شاه میخواست پادشاهی کند، سلطنت کند، لذّت ببرد. کاری نداشت که بر سر ملت چه میآید و چه نمیآید. ضعیف بود. بیاعتنا بود که البته، این از بزرگترین گناهان برای یک رهبر و مسؤول یک کشور است اما خاندان پهلوی کاری کردند که به مراتب از آنچه که در دوران قاجار وجود داشت، بدتر بود. زیرا اینها پایههای فرهنگ خودی را متزلزل و آن را ویران کردند و فرهنگ وارداتی را جایگزین نمودند.»(۱۳۷۲/۰۵/۰۸)
۳.قراردادهای استعماری و ننگینی همچون عهد نامه گلستان و ترکمنچای و قرار داد رویتر و دارسی در بر تارک دوره قاجار نقش بسته است،که خسارت های فراوانی به کشور وارد آورد، اما قرار دادی که شرافت و عزت ایرانیان را خدشه دار نمود، قرار داد ننگین کاپیتولاسیون بود که در دوره پهلوی شکل گرفت.
۴. خودکامگی ای و انحصار طلبی دوره پهلوی با دوره قاجار قابل مقایسه نیست. در دوره قاجار استبداد بود، اما دوره پهلوی استبداد و خود کامگی به اوج رسید.
حضرت امام فرمودند: « زمان رضا شاه از باب اینکه همه دزدى ها منحصر به خودش بود، انحصار دست خودش بود، حکومت ها به این قدرت نبودند، زمان احمدشاه اینطور نبود که خود آنها بتوانند همه برداشت ها را براى خودشان بکنند، این بود که دارودسته هائى که مى فرستادند این بساط را درست کردند.( صحیفه نور، ج۱۳، ص۱۸۷)
۵. بررسی آنچه تحت عنوان پیشرفت در دوره پهلوی قلمداد می شود، بیانگر آن است که آنچه در این دوره صورت گرفت، در راستای منافع و خواست بیگانگان بوده و نه تنها تغییر چندان مثبتی در وضعیت مردم ، ایجاد نکرد که وضعیت نابسامانی را به وجود آورد.
روی کارآمدن رضا خان در ایران و تأسیس سلسله پهلوی آثار مشخص و نمایانی در ایران به بار آورد که با نگاهی دقیق و موشکافانه میتوان مصادیق خیانت و وابسته بودن رضاخان را نشان داد.
با این وجود عدهای با وارونه نشان دادن تاریخ و پنهان سازی برخی از واقعیتها سعی در مثبت نشان دادن آثار سلطنت رضاخان پهلوی دارند و تأسیس این سلسه پادشاهی را منشاء اثرات مثبت در راه مدرن و یکپارچه شدن ایران میدانند.
برای قضاوتی عادلانه و بیطرفانه از اقدامات رضاخان در ایران، نیازمند تطبیق اقدامات و برنامه های رضاشاه با منافع قدرتهای بیگانه و مخصوصاً انگستان هستیم. با نگاهی جامع و از بالا به سیر تحولات رخ داده از زمان روی کار آمدن رضاخان در ایران تا خلع وی از مقام سلطنت، نوعی هماهنگی با منافع انگستان دیده میشود.
سلسله قاجار با تمام بیکفایتیها و امتیازاتی که اعطا کردهاند دست نشانده نبوده و توسط دولت بیگانه در مصدر کار قرار نگرفته بودند؛ در حالی که رضاخان و پسرش محمدرضا دست نشاندههایی بودند که مشروعیت و ادامه سلطنت خود را در حمایت و پشتیبانی قدرتهای بیگانه میدیدند و برای همین در پس بسیاری از اقداماتشان منافع بیگانگان را میتوان جستجو کرد.
*رضاخان و یکپارچگی ایران
یکی از مواردی که برخی از نویسندگان و مورخین از آن به نیکی یاد می کنند اقدامات رضا شاه در راستای یکپارچگی ایران و تأسیس دولت مرکزی مقتدر و به واسطهی آن برپایی دوباره امنیت در ایران است.
سالهای پایانی حاکمیت سلسله قاجار در ایران همراه بود با ضعف تدریجی دولت مرکزی و از هم پاچیدگی آن که قبایل و حکام محلی در هرگوشهای برای خود، حکومتی به راه انداخته و مستقل از حکومت مرکزی عمل میکردند. (یکی از این حکام محلی شیخ خزعل بود که در خوزستان(محمره) قدرتی به دست آورده بود و در مواردی دولت مرکزی را به زحمت انداخته بود). اقدامات رضاشاه در سرکوب عشایر و حکام محلی، توانست قدرت تأسیس یک دولت مرکزی مقتدر که توانایی تأمین امنیت در کشور را داشته باشد به وی بدهد.
در یک نگاه ابتدایی ، این اقدام رضاخان را باید یکی از بزرگترین خدمات وی دانست که رضاخان را شایسته تقدیر می کند. ایجاد امنیت در کشور و از بین بردن عوامل ناامنی در هر صورتی مسئلهای خوشایند برای مردم کشوری است که با بحران هرج و مرج و ناامنی مواجهند، اما شناخت از عوامل ایجاد کننده ناامنی و انگیزههای پنهان برای از بین بردن این عوامل میتواند ماهیت این تحولات را تغییر بدهد. ایجاد امنیت و یکپارچگی در ایران، با اینکه اقدامی در راستای تأمین منافع مردم می نماید اما امری دیکته شده از جانب انگلستان بود که خود عامل ایجاد ناامنی در دوران پیشین بوده است.
منافع انگستان در دوران قاجار ایجاب می کرد که ایران نا امن و چند تکه باشد؛ انگستان برای اینکه بتواند از قاجار امتیاز بگیرد می بایست دولت مرکزی را تضعیف کند که این مهم با حمایت از شورشهای عشایری و تقویت حکام محلی میسر میشد.
با توجه به شرایط جدید ایران بعد از جنگ جهانی اول و شکل گیری مناسبات جدید بین انگستان و روسیه در ایران و خروج تدریجی روسیه از ایران به دلیل بروز انقلاب بولشویکی در این کشور، انگلستان وجود یک نیروی نظامی مقتدر و واحد را ضروری میدید.
این نیروی نظامی میتوانست از نفوذ کمونیسم در ایران جلوگیری کند و در عین حال همانند عشایر محلی از منافع نفتی انگستان در جنوب محافظت کند. انگلستان در ابتدا قصد اجرای این طرح در چارچوب قرارداد ۱۹۱۹ را داشت که به دلیل حلول روح ملی گرایی و ناسیونالیسم در ایران و موانع ایجاد شده بر سر انعقاد این قرارداد، پیگیری منافعش در ایران به شکل غیرمستقیم و از طریق وابستگان خود را به روشهای آشکار و مستقیم مثل انعقاد قراداد ۱۹۱۹ ترجیح داد.
به همین دلیل است که سیاست انگلستان که تا قبل از این تضعیف دولت مرکزی برای اخذ امتیازات بیشتر بود به حمایت از فردی قاطع و دولت مرکزی مقتدر چرخش پیدا می کند. لورین وزیر مختار وقت انگلستان در این زمینه می نویسد: «در اوضاع کنونی ایران همه به ساز [رضاخان] میرقصند و او بهترین تضمین حراست از منافع مشروع ما میباشد… و ما باید مزایای دوستی [او] را درک کنیم…..اگر [رضاخان] برود, ثبات هم میرود.»
وی در تاریخ سپتامبر ۱۹۲۲ (شهریور ۱۳۰۱) در تلگرافی به کرزن وزیر خارجه انگلستان به لزوم یکپارچگی ایران اشاره می کند و می نویسد: « به نظر من، باید پیوسته به خاطر سپرد که ملاک نهایی مناسبات ما با ایران، تهران است و اینکه یکپارچگی تمامی امپراتوری ایران به طور کلی و در درازمدت برای مصالح بریتانیا مهمتر است تا تفوق محلی هر یک از دستپروردگان ویژه ما»
لورین سپس نتیجه می گیرد که : «[رضاخان] یگانه عامل نسبتاً پایدار در وضعیت کلی اینجاست و ناپدید شدن او [از صحنه] تقریباً به طور مسلم پیش درآمد شیوع پارهای نفوذهای ضدامپراتوری بریتانیا و دستاندازیهای نامطلوبی خواهد شد که میتواند تمامی مسئلة ایران را از نو به صورتی حاد پیش آورد. آنچه لورین میخواست بگوید در دو کلمه این واقعیت بود که ایرانی استوار، تمرکز یافته و منظم هیچ وقت برای مصالح بریتانیا خطر ندارد.»
بنابراین اقدامات رضاخان در سرکوب عشایر و حکام محلی را – که قبل از این به واسطه حمایت و کمک انگلستان باعث چندپارگی و ناامنی در کشور شده بودند- باید درکنار سیاست کلان و منافع انگستان بررسی کرد.
*رضاخان و ایران مدرن
تغییر و تحول دیگری که دوران روی کارآمدن رضاشاه را آغاز آن می توان نام برد، حرکتی سطحی به سمت مدرنیسم و صنعتی شدن و یا به عبارتی بهتر نوعی شبه مدرنیسم بود. با روی کار آمدن سلسله پهلوی چهره ی ایران تغییر پیدا کرد و رضاخان ایران را به سمت اروپایی شدن هدایت کرد که همین اقدامات وی باعث شده است که برخی وی را «پدر ایران نوین» بنامند.
مدرنیسم در اروپا نگرشی است ترکیبی از علم و جامعه که به تدریج از تحولات اروپا در چند قرن اخیر پدید آمده است. این نگرشِ کلی و اشتباهی است که علم را تا حد قوانین تکنولوژیک یا مکانیکی عام تقلیل می دهد و پیشرفت اجتماعی را صرفاً به رشد کمی تولید و تکنولوژی محدود می کند.
این نگرش باعث کاربرد نیندیشیده و غیر انتقادی نظریهها، روشها، تکنیکها و آرمانهای برگرفته از تجربه کشورهای پیشرفته میشود که در آن ارزشها، تکنیکها، نهادها و زمینههای تاریخی کشورهای در حال توسعه به کلی نادیده گرفته میشود. مدرنیتهای که محصول تحولات خاص تاریخی و در متن جوامع نیست باعث شکاف افتادن بین اندیشه و آرمان اجتماعی مردم با فرهنگ و تاریخ جوامعشان و نوعی ازخود بیگانه شدن می شود.
در این جوامع تکنولوژی جدید درمان قطعی، و قادر به هر معجزهای خواهد بود که به محض خریداری و نصب میتواند همه مشکلات اقتصادی و اجتماعی را به کلی حل کند و برای همین ارزش های اجتماعی و روش های تولید سنتی علت عقب ماندگی و سرچشمه ی شرمساری ملی به حساب می آید.
*تحقیر سنتها و آئینهای ایرانی و اسلامی توسط رضاخان
اقدامات رضاشاه در حرکت به سوی صنعتی شدن و شبه مدرنیسم برپایه نفی همه سنتها، نهادها و ارزش های ایرانی و اسلامی استوار شد و برای همین بود که برخی از روشنفکران درباری چارهی حل مشکلات موجود در ایران را غربی شدن از سر تا پا می دانستند. اما نکته جالب این است که کسی رهبری حرکت ایران به سوی مدرنیسم را به عهده میگیرد که سفیر انگستان او را فرد کم سواد و جاهلی مینامد که دارای اصل و نصب و پرورشی نازل است و خود این شبه مدرنیسم را متکی به نهاد کهنسال استبداد در ایران کرده است.
اینکه رهبری و هدایت جریان توسعه و نوسازی در ایران توسط فردی باشد که خود هیچ اطلاع و شناختی از ماهیت مدرنیسم ندارد و بالاترین مسئولیتش هدایت قزاق ها باشد، در کنار وابستگی و دست نشانده بودنش، دیکته شدن این طرح ها و برنامهها از خارج از کشور را به ذهنها متبادر میکند. این فرضیه وقتی قوت می گیرد که به مشکلات انگستان برای نفوذ در ساختار و دستگاههای مختلف ایران با توجه به بافت سنتی و ناشناختهاش برای انگستان پی ببریم.
ساختار اداری و بروکراسی ایران در دوران قاجار ساختار منحصر به فردی بود که انگلستان هیچ شناختی از سازوکار و سلسله مراتب این ساختار نداشت در حالی که در سیستم جدید که آموزش و پرورش، دستگاه قضایی و اداری – مالی کشور به شیوهی بروکراسی غربی پایه گذاری شده بود، نفوذ و تأثیرگذاری انگلستان به راحتی صورت میپذیرفت.
اقدامات رضاخان در نوسازی و حرکت به سمت توسعه تحقیر سنتها و ارزشها مقدس یک کشور بود که او ابایی از نفی و کنار زدن این سنتها که عاملی هویت ساز برای مردم ایران بودند نداشت، کما اینکه بارها مقابل مسلمات دینی ایستاد و محاکم شرعی، آموزش و پرورش و اداره موقوفات را از دست روحانیون بیرون کشید و قانون کشف حجاب را به اجرا گذاشت.
پایه گذاری ارتش نوین توسط وی هم هیچ فایده ای برای کشور نداشت و در مقطعی که کشور برای دفاع در مقابل هجوم بیگانگان به ارتش نیاز داشت، از هم پاشیده شد و تنها کارایی ارتش نوینی که رضاخان پایه گذاری کرده بود کمک به سرکوب مردم بی دفاع بود و عشایر بود.
راه آهن نیز که به عنوان یکی از افتخارات رضاخان در راه صنعتی کردن و رشد ایران معرفی میشود وضعیتی مشابه دارد و انتخاب این مسیر برای احداث راهآهن هیچ یک از خصلت های نظامی، ارتباطی و تجاری لازم برای تأسیس هر راه آهنی را ندارد.
جان فوران استاد جامعه شناسی دانشگاه کالیفورنیا در کتاب مقاومت شکننده که در آن به بررسی تاریخ تحولات اجتماعی ایران می پردازد ارزیابی خود را از راه آهن اینگونه می نویسد:
«بخش عمده توسعه منابع دولتی صرف طرحهای زیربنایی شد که بارزترین آنها راه آهن سراسری بود. احداث این خط آهن ۸۵۰ مایلی سراسری در واقع به هدر دادن منابع بود؛ طرحی پرهزینه که پیامدهای ناگوار چندی داشت. تورم زا بود، هدف های اقتصادی چندی نداشت و از هیچ یک از شهرهای عمده کشور [جز تهران] عبور نمی کرد، سطح زندگی عمومی را پایین می آورد چون هزینه آن از طریق مالیات قند و چای تأمین می شد. احداث هر مایل راه آهن ۳۵ هزار پوند استرلینگ هزینه بر می داشت؛ در حالی که احداث جاده های ماشین رو با یک تا یک و نیم درصد این هزینه امکان پذیر بود»
بحث پیرامون راه آهن سراسری بحث مفصلی است که گزارش مفصلی را می طلبد اما بررسی و تحقیق دقیق در این زمینه، ردپای انگستان در تأسیس راه آهن در این مسیر را بارز و مشخص می کند.
انگستان که از دیرباز از طرق مختلف مانند امتیاز رویترز به فکر تأسیس راه آهن در این مسیر افتاده بود که وجود پادشاهی دست نشانده مانند رضاخان را برای عملی کردن آرزوی دیرینه خود مناسب می دید و به صورت غیر مستقیم به هدف خود در این زمینه دست یافت.
بنابراین اقدامات رضاخان در توسعه و مدرن سازی ایران اولاً نوعی از خودبیگانگی و نفی بسیاری از سنت ها و روش هایی بود که لزوماً همه آنها ناکارآمد نبودند و جدا از این مسئله آثار و تبعات منفی برای کشور داشت.
لباس متحد الشکل و کشف حجاب هیچ مانعی در برابر حرکت کشور به سمت صنعتی شدن ایجاد نمی کرد و حفظ فرهنگ و سنت ایرانی و اسلامی می توانست در کنار صنعتی شدن و مدرن سازی قرار گیرد. در ثانی این مدرن و اروپایی شدن خود متکی به درخت کنهه و پوسیدهی استبداد و دیکتاتوری پادشاهی بود و نکته سوم و مهم تر نقش انگستان در این تغییر و اصلاحات در ایران است.
پادشاه کم سواد و مستبدی که تمام موجودیت و بقای خود را در یک قدرت بیگانه می بیند و خود هیچ اطلاع و شناختی از توسعه و مدرنیسم ندارد، چاره ای جز عمل کردن به نسخه دیکته شده انگستان ندارد. انگستان نمی توانست به راحتی در ساختاری که هیچ شناختی از آن ندارد نفوذ کند، در عوض به راحتی می توانست افراد و وابستگان خود را در ساختار و بروکراسی جدیدی که به شیوه ای غربی بنا شده بود به کار گیرد.
در مورد محمد رضا پهلوی نیز، بهبود معیشت مردم در این دوره ادعایی است که سالهاست مطرح میشود، اما بر اساس اسناد تاریخی اوضاع اقتصادی مردم در زمان شاه نابسامان بود.
آیا شاه میتوانست ایران را پیشرفتهتر کند؟ این پرسش در کنار ادعاهایی مبنی بر بهبود وضعیت معیشتی مردم در زمان شاهان پهلوی از جمله مسائلی است که از سوی برخی طرفداران خاندان پهلوی و برخی جاهلان بی غرض مطرح میشود، اما بهتر است بدانید که حتی سلطنتطلبان هم بر این مسئله اتفاق نظر دارند که اوضاع اقتصادی مردم در زمان شاه نابسامان بود و اجرای اصلاحات ارضی این مسئله را بغرنجتر کرد.
اظهارات هویدا سند خوبی برای نشان دادن این مسئله است تا جایی که او در کتاب خاطراتش مینویسد: «علیرغم برکناری زاهدی، اوضاع اقتصادی کشور روز به روز بدتر میشد. گرچه که بعد از سقوط مصدق، بهرهبرداری از نفت ایران را کنسرسیومی متشکل از کمپانیهای غربی به عهده گرفت و درآمد ایران هم از بابت فروش نفت (به صورت دریافت %۵۰ سود)، به مراتب بیشتر از گذشته شد؛ ولی به خاطر فساد گسترده و عدم کارایی در امور کشور، تمام درآمد نفتی به هدر میرفت و یک بار دیگر، ایران در معرض تهدید و ورشکستگی قرار گرفته بود.» (فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، انتشارات اطلاعات، تهران، ۱۳۶۵، صص ۱۳۴-۱۳۳)
اجرای اصلاحات ارضی در ایران موجب از بین رفتن خودکفایی صنعت کشاورزی شد
این وضعیت در حالی ادامه پیدا کرد که شاه تصمیم گرفت تا با اصلاحات ارضی اوضاع کشور را سامان دهد، نسخه دیکته شدهای از سوی اربابان غربی و آمریکایی که عملا نتیجهای هم برای مردم در برنداشت و جالب است بدانید اولین دستاورد اجرای اصلاحات ارضی از بین رفتن خودکفایی در صنعت کشاورزی کشورمان بود و به نوعی میتوان این زمان را مبدأیی برای واردات عمده کشورمان در صنعت کشاورزی دانست در حالی که شاید اگر در آن برهه چنین اتفاقی نمیافتاد، با وضعیت بهتری پس از آن روبرو میشدیم.
یکی از کوچکترین تاثیرات اجرای اصلاحات ارضی در ایران این بود که کشاورزان بعد از خرید زمینها و با دریافت وام از دولت، هرگز نتوانستهاند روی پای خود بایستند و کشاورزانی که پیش از این در تسلط رعایای مالکین بزرگ بودند، پس از اجرای اصلاحات ارضی عملا به صورت بردگان یک نظام سرمایهداری درآمده بودند. مسئلهای که شاه درصدد بود تا ایران را نیز همچون انقلاب صنعتی صورت گرفته در کشورهای اروپایی به همان شکل و سیاق دربیاورد.
تاریخنویسان معتقدند مهاجرت کشاورزان از روستا به شهر از جمله پیامدهای اصلاحات ارضی به حساب آورده میشود، بحرانی که منجر به بیکاری عده زیادی از کشاورزان شد و آنان برای امرار معاش راهی شهرهای بزرگ شدند. هجوم روستاییان به شهرها و عدم مسئولیت حکومت پهلوی برای رسیدگی به وضعیت معیشتی مردم موجب گسترش حلبیآبادهای متعدد در حاشیه شهرها شد، مسئلهای که از آن به عنوان اولین جرقههای انقلاب یاد میشود.
وضعیت مردم پیش از اجرای اصلاحات ارضی هم مناسب نبود و پس از آن شاید وضعیت بدتر شد. اردشیر زاهدی، وزیر خارجه دولت هویدا، در توصیف اوضاع اقتصادی مردم در اواخر دهه اول حکومت محمدرضا پهلوی میگوید: «در سال ۱۳۲۹، وضع اقتصادی و کشاورزی ایران خراب بود. در آذربایجان مردم از بی نانی و قحطی در عذاب بودند. هر روز صبح که ما از خواب بیدار میشدیم، میدیدیم که چند نفر از گرسنگی مردهاند. در شمال ایران، اغلب بچهها، شکمهای بزرگ و رنگ پریده داشتند، چون به مالاریا مبتلا بودند. در کرمان و بندرعباس، کیفیت آب اینقدر بد بود که مردم به بیماری به نام پیوک مبتلا بودند.»( اردشیر زاهدی، رازهای ناگفته، به کوشش پری اباصلتی و هوشنگ میرهاشم، چاپ اول، انتشارات به آفرین، ۱۳۸۱، ص. ۳۴)
اگرچه در این برهه دهقانان و کشاورزان وضعیتشان رو به نابودی رفت و تباه شدند، اما قشر دیگر جامعه که همانا زمینداران و مالکین بودند، به سمت امور صنعتی و بانکداری رو آوردند و کالاهای لوکس در ایران رواج یافت. موضوعی که موجب شد ایران از یک کشور خودکفا در عرصه محصولات کشاورزی به یک کشور واردکننده موادغذایی و کالاهای لوکس درآید و روستاییان و کشاورزان بیکاری که برای قوت روزانه خود نیز دچار مشکل شده بودند، به کار در کارخانهها و مجتمعهای صنعتی رو بیاورند.
صنایع مونتاژی در ایران یکی از معضلاتی است که از همان زمان در ایران کلید خورد و یکی از کتب تاریخی در تشریح این مسئله مینویسد که در آن برهه به سرمایهگذاران انگلیسی توصیه میشد که در ایران تنها به دنبال فروش جنس باشند و سرمایهگذاری نکنند و اگر هم مجبور به سرمایهگذاری شدند، تنها در صنایع مونتاژ سرمایهگذاری کنند.
شاید از خود بپرسید که این امر موجب تاسیس کارخانههای صنعتی در ایران شده است، اما مسئله اینجاست که در آن زمان کارخانه را در ایران تاسیس میشد تا محصولش را با هواپیما مستقیم برای اروپا ببرند و عملا اجازه ورود آن کالاها به بازار ایران نبود و عملا سرمایه منابع انسانی و نیروی کار و منابع اولیه کشور ما ابزاری برای اجرای سیاستهای سرمایهداری غربیها و آمریکاییها بود.
روش پسااستعماری که در قبال کشورهای جهان سوم اعمال میشد و عملا در آن برهه شاه نوکری بود که نوکری میکرد، ولی اربابانش حداقلها را هم به او نمیدادند؛ بنابراین در آن برهه اگر کاری صورت میگرفت، برای استفاده از نیروی کار ارزان در ایران و ظرفیتهای کشور بود. عملا میتوان گفت دانش هیچ صنعت مادری در آن زمان از غربیها به ایران منتقل نشد.
بدهکارترین کشور جهان؛ برآورد آمریکاییها از ادامه دوران پهلوی در ایران
بر طبق برآورد آمریکاییها از اوضاع اقتصادی ایران، با ادامه حکومت پهلوی ایران جزء بدهکارترین کشورهای جهان میشد، چراکه سیاستهای محمدرضاشاه علیرغم افزایش قیمت نفت تا پیش از سال ۵۵ تنها به توسعه نظامی در ایران منجر شد، اقدامی که تنها هدرفت پول نفت کشور را به همراه داشت چراکه از طرفی موجب رونق کارخانههای اسلحه سازی آمریکایی میشد و از طرفی به دلیل عدم دخیل کردن ایرانیان در ایجاد مهارت برای کار کردن با ادوات نظامی موجبات ورود هرچه بیشتر مستشاران آمریکایی را به همراه داشت.
از طرفی باید به این مسئله نیز توجه کرد که عواید افزایش درآمدهای نفتی در آن برهه تنها برای خوشگذرانی و فساد رژیم پهلوی صرف میشد و مردم عادی نفعی در این مسئله نداشتند.
در پایان باید گفت سیاستهای اصلاحات اقتصادی دوران پهلوی در اوایل دهه ۴۰ نه تنها موجب پیشرفت و توسعه ایران نشد بلکه کشاورزی را به طور کلی به خارج وابسته کرد و کشاورزان را آواره شهرها و جیب ثروتمندان را پرپول کرد، اما در دهه پایانی حکومت محمدرضا شاه که توقع میرفت درآمدهای فراوان نفتی موجب رشد و توسعهی صنعتی و رفاه عمومی مردم شود، عملا شاهد وابستگی صنعت ایران به شرکتهای چند ملیتی و افول وضعیت رفاه عمومی و معیشت اقتصادی مردم بودیم. وضعیتی که هرچه به دوران پایانی حکومت پهلوی نزدیک میشویم، صنعت و کشاورزی کشور به سمت وابستگی کشاند و شاخصهای رفاه عمومی را دچار افول کرد.
نگاهی گذرا به وضعیت اقتصادی دهه پایانی حکومت پهلوی(۱۳۵۰تا ۱۳۵۷)
در اینجا لازم است که ابتدا وضعیت درآمدهای حکومت پهلوی را در این دهه بررسی کرده و سپس با توجه به نسبت درآمدهایی که داشته، نتیجه و عملکرد آن را بسنجیم.
درآمدهای سرشار نفتی در سالهای آخر دوره محمدرضا شاه
با توجه به وقوع جنگ بین اعراب و رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۷۳(۱۳۵۲ش)، قیمت نفت به شدت افزایش یافت و از طرفی هم با افت صادرات غیر نفتی به علت سیاست های دهه ی۴۰، روز به روز از میزان صادرات محصولات غیرنفتی کاسته شده و بر صادرات نفت افزوده می شد. درآمد نفتی شاه از ابتدای دهة ۵۰ یعنی سال۱۹۷۱ تا اواسط این دهه یعنی سال۱۹۷۷ از ۱۸۷۰ میلیون دلار به ۲۰۷۳۵ میلیون دلار افزایش ۱۱برابری قیمت داشته است که این افزایش قیمت در طول سالیان فروش نفت در قبل و بعد از انقلاب اسلامی، سابقه نداشته است!
جالب است بدانیم که در آن دوره که قیمت نفت به طور سرسام آوری افزایش یافت، کشور ایران بیشترین تولیدات نفتی را نیز در دست خود گرفت و با توجه به روابط حسنهای که شاه با رژیم صهیونیستی داشت، تولیدات نفتی ما نیز از نظر کمیت در صدر قرار گرفت.
با بررسی تفصیلی درآمدهای نفتی حکومت پهلوی در طی سالهای دهه۵۰، اکنون این سوال پر رنگتر از قبل مطرح میشود که شاه با این درآمدهای فراوان نفتی چه کرد؟ آیا آن را در جهت افزایش رفاه عمومی و معیشتی مردم به کارگرفت؟ آیا صنعت و کشاورزی را به اوج رساند؟ آیا اقتصاد کشور را از آن وضعیت اسف بار خارج کرد؟ اینها همه سوالاتی است که ما به دنبال پاسخ دادن به آنها هستیم.
ایران در میان مدلهای موجود برای توسعة صنعتی به دو مدل جایگزینی واردات و توسعه صنایع صادراتی روی آورد. بر اساس الگوی جایگزینی واردات، محصولات وارداتی باید در داخل کشور تولید می شد، گسترش بازار داخلی به تحرک صنایع جایگزین کننده کمک میکرد و تمهیدات محدود کنندة واردات –که سیاستی گریز ناپذیر بود- مانع از هم پاشیدگی بازار داخلی محسوب میشد. اما این سیاست به تغییر اساسی ساختار صادرات اقتصاد ایران منجر نشد چراکه در ایران صنعت وابسته به بخش صادرکنندة نفت بود و این فروش نفت هم امکان واردات آنچه را که برای جریان صنعتی شدن لازم بود، فراهم میآورد.
(حمیدرضا ملک محمدی، از توسعه ی لرزان تا سقوط شتابان، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، صص۷۶-۷۳)
الگوی دوم یعنی توسعة صنایع صادراتی در سالهای آغازین دهه۵۰ مورد توجه قرار گرفت. در این میان صنعت فولاد از اهمیت بیشتری برخوردار شد. تاکید این مدل بر صنایع سرمایه ای و صنایع انرژی پایه مثل سیمان و فولاد و پتروشیمی بود. اما با توجه به پیچیدگی این صنایع، ایران روز به روز به کشورهای صاحب تکنولوژی و شرکت های چند ملیتی بیشتر وابسته می شد. برای مثال پتروشیمی از یک سو، میزان وابستگی کشور را به کشورهای غربی افزایش میداد چراکه آنها فناوری این رشتهها را در اختیار داشتند و از سوی دیگر، بازار محصولات پتروشیمی در دست چند شرکت چند ملیتی بود و ایران که توانایی رقابت با این کشورها را در دنیا نداشت، مجبور میشد با توافق با آنها راهی برای خود در بازارهای جهانی از میان مدارهای بازرگانی این شرکتها بیابد.( همان، صص۷۷-۷۶)
بنابراین در مجموع با بررسی این دو الگوی توسعة صنعتی به این نتیجه میرسیم که اگرچه رژیم پهلوی در صدد توسعة صنایع برآمد، اما به دلیل وابستگی شدید صنعت به بخش نفت و همچنین تکیه بر کشورهای غربی و شرکت های چندملیتی نتوانست بخش صنعت را در کشور بومی کند و پیشرفت صنعتی ایران بیش از آنکه به نفع طبقات مستضعف جامعه شود به نفع سرمایه داران و طبقه متوسط به بالای جامعه و مقامات دولتی و تکنوکراتها شد.
درآمدی که تنها در راه توسعة نظامی هزینه میشد
رشد اقتصادی ایران به یُمن درآمدهای نفتی فراوان، به محمدرضاشاه امکان داد تا با مدرن کردن ماشین جنگی ایران به توسعة نظامی دست بزند. البته این توسعه نظامی که توسط آمریکا پشتیبانی میشد، با هدف تجهیز ایران در منطقه به عنوان حافظ منافع آن کشور در منطقه انجام میگرفت و از طرفی هم به کارخانة اسلحهسازی آمریکایی رونق فراوان میداد. اما در داخل کشور، حجم بالای این تسلیحات نظامی موجب از دست رفتن پول نفت میشد چراکه آمریکا نفت ایران را در ازای اعطای تسلیحات خریداری میکرد و از آن طرف هم چون نظامیان ایرانی مهارت کار با بسیاری از این ابزارآلات را نداشتند، ورود مستشاران آمریکایی روز به روز افزایش یافت.( همان، ص ۱۸۹)
هرچند رژیم پهلوی، خرید تسلیحاتی خود را از کشورهای مختلفی مثل شوروی و فرانسه و آلمان غربی و… انجام می داد ولی اصلیترین منبع خرید آنها، آمریکا بود به حدی که ایران در فهرست کشورهای خریدار اسلحه از آمریکا در جایگاه نخست قرار داشت.
سوال مهمی در اینجا مطرح می شود و آن اینکه ببینیم کشوری که در طول سالهای پایانی حکومت پهلوی، صاحب درآمدهای فراوان نفتی شده و دست به خرید گسترده تسلیحات نظامی زده است، آیا توانسته رفاه مردمش را نیز تامین نماید یا خیر؟
قبل از بررسی آماری قسمتی از خاطرات سولیوان و پارسونز، سفیر آمریکا و انگلیس در تهران را ببینیم:
«تورم اوج تازهای یافت و نرخ آن به سی درصد رسید که نسبت به سالهای ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶، به مراتب بدتر بود. برنامههای دولت برای احداث خانههای ارزان قیمت در شهرها عملی نشده و وضع زندگی در تهران فضاحت بار بود. با فرارسیدن تابستان ۱۹۷۷ در وضع توزیع برق کشور هم اختلالاتی ایجاد شد که علت آن ظاهرا افزایش سریع مصرف برق در صنایع و تاسیسات جدید بود…»(ویلیام سولیوان، آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ص۳۲۲)
وضعیت رفاه عمومی؛ از سوءتغذیه فراوان تا کمبود شدید پزشک
با افزایش قیمت نفت و به تبع آن، افزایش سریع هزینههای عمومی، شکاف بین عرضه و تقاضا بیشتر شده که نتیجة آن فشارهای تورمی گسترده بر ملت بود. از سوی دیگر دولت پردرآمد با اعمال سیاست درهای باز، واردات را افزایش داد که خود موجب ضربة بیشتری بر تولیدات داخلی به وِیژه کشاورزی شد.
اما دشواری ها وقتی آغاز شد که در اواخر سال ۱۳۵۵ درآمد نفت تنزل کرد. بی توجهی به وضع معیشت روستاییان و غفلت از کشاورزی، سیل گستردة مهاجرت از روستا به شهر را به دنبال داشت و نبود امکانات و عدم بسترسازی لازم، بیکاری و فساد را افزایش داد و فقر و حاشیهنشینی و تبعیض شیوع پیدا کرد.(حسن دادگر، اقتصاد ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی، انتشارات کانون اندیشه جوان، ۱۳۸۵، ص۱۴۶)
بررسی وضعیت سهم درآمدی دهکها، ضریب جینی، نسبت دهک بالا به دهک پایین و به عبارتی سهم دهک ثروتمندترین به سهم دهک فقیرترین (ضریب شکافی نسبی) و… همه و همه حکایت از آن دارد که نه تنها شکاف طبقاتی وجود داشته بلکه هرچه به اواخر عمر رژیم پهلوی نزدیک میشویم این شکاف بیشتر شده و توزیع ثروت ناعادلانه تر بوده و سطح رفاه عمومی کاهش چشمگیری داشته اشت.
با ازدیاد درآمدهای نفتی و قیمتهای بالای محصولات وارداتی، تورم شتاب گرفت و به تبع آن شاهد مشکلاتی از قبیل خنثی شدن افزایش قیمت دستمزدها، قیمت بالای مسکن و مواد غذایی مصرفی، سختترشدن زندگی طبقات پایین درآمدی و کارگران، بیکاری و… هستیم.
دیگر وضعیتهای موثر بر شاخصهای توسعة انسانی نیز وضعیت بهتری ندارد؛ درصد افرادی که در شهرها دچار سوء تغذیه میشوند بیشتر از روستاها بود. ارقام و آمار بهداشتی نشان میدهد که تعداد تخت های بیمارستانی، تعداد درمانگاه ها، پزشک و پرستار، به کندی افزوده میشد. در سال ۱۳۵۶ ایران بدترین نسبت پزشک به بیمار، بالاترین نرخ مرگ و میر نوزادان و کمترین نسبت تخت بیمارستانی را در میان کشورهای خاورمیانه را دارد.(یراوند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، صص۱۵۴-۱۵۳)
در مجموع اگر بخواهیم حکومت پهلوی دوم را از جهت اقتصادی مورد نقد و بررسی قرار دهیم باید بگوییم که ابتدای این حکومت یعنی سال۱۳۲۰ در میانه جنگ خانمان سوز دوم واقع شد که طبیعتا اقتضائات زمان جنگ متفاوت است و می توان قسمت عمده ای از مشکلات اقتصادی را بر دوش جنگ انداخت. اما پس از گذشت دو دهه از حکومت محمدرضاشاه، مشاهده می کنیم که سیاست های اصلاحات اقتصادی در اوایل دهه۴۰ نه تنها موجب پیشرفت و توسعه ایران نمی شود بلکه کشاورزی را به طور کلی به خارج وابسته می کند و کشاورزان را آواره شهرها و جیب ثروتمندان را پر می کند. اما در دهه پایانی حکومت وی که توقع می رفت درآمدهای فراوان نفتی موجب رشد و توسعه صنعتی و رفاه عمومی مردم شود، موجب وابستگی صنعت ایران به شرکت های چند ملیتی و افول وضعیت رفاه عمومی و معیشت اقتصادی مردم گردید. هرچه به دوران پایانی حکومت پهلوی نزدیک می شویم، صنعت و کشاورزی کشور به سمت وابستگی پیش می رود و شاخص های رفاه عمومی نیز دچار افول می شود.
مرکز روابط عمومی قرارگاه جنبش انقلابیون (قجا)
مطالب برتر
مانور شایسته سالاری با وزیر مستعفی
کسایی از زن، زندگی،آزادی حرف میزنن که روی تیشرت سربازاشون نوشته: با زدن زنان باردار، با یک تیر دو نشان بزنید!!!
تغییر عناوین ، تنها هنر بی هنران