بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار محمدحسن صادقی(ابوالفضل)
شهید محمد حسن صادقی مشهور به ابوالفضل فرزند آقاکوچک در 15 فروردین 1344 در خانواده متوسط و مذهبی در شهر زرقان دیده به جهان گشود. پدرش که یکی از معتمدین و متدینین منطقه به شمار می رفت مغازه بقالی داشت و در ایام عزاداری سیدالشهدا تعزیه خوانی می کرد. ابوالفضل فرزند سوم او بود و به جز او یک دختر و چهار پسر دیگر نیز از برکت امام حسین (ع) دارد.
شهید ابوالفضل دوره ابتدائی را در مدرسه مهرداد زرقان با موفقیت گذراند و وارد تحصیلات دوره راهنمائی شد در حالیکه انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در سراسر کشور در حال شکل گیری بود، ابوالفضل از همان زمان وارد فعالیتهای انقلابی شد و علیرغم سن کم، حضوری چشم گیر در فعالیتهای انقلابی علیه رژیم شاه داشت. او بسیار با استعداد و چالاک و فداکار بود و از کودکی روحیه جوانمردان داشت. سال سوم راهنمائی بود که جنگ تحمیلی جهانخواران علیه ایران اسلامی شروع شد و ابوالفضل از اولین بسیجیانی بود که ادامه تحصیلات را به آینده موکول کرد و در سن 15 سالگی وارد بسیج شد و پس از چند سال نبرد با متجاوزین بعثی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و همراه با برادرانش در اکثر جبهه های غرب و جنوب و در عملیاتهای مختلف شرکت داشتند و بارها مجروح شدند. ابوالفضل نهایتاً پس از شش سال خط شکنی و حماسه سازی و شهادت طلبی در 19 فروردین 66 در عملیات کربلای 8 در شلمچه به یاران شهیدش پیوست و روح ناآرام و طوفانی او در جوار رحمت حق و در خیمه مولایش سیدالشهدا به آرامش ابدی رسید.
ابوالفضل که سرداری با صفا و بی ریا بود همیشه سعی در گمنامی داشت و همرزمانش خاطرات زیادی از شجاعت و رشادت و شهامت او دارند. او مطالعات وسیعی در ادبیات ایران و تاریخ سیاسی اسلام داشت و یکی از مؤسسین ورزش باستانی در جبهه بود و با صدای خوبی که داشت به عنوان مرشد زورخانه نیز ایفای نقش میکرد.
ابوالفضل یکی از بنیانگذاران گردان خط شکن فجر لشکر المهدی و از یاوران سردار شهید مرتضی جاویدی بود و در عملیاتهای مختلف با هم بودند. در عملیات والفجر 2 نیز به همراه همرزمان و همشهریان دیگرش شهیدان: محمد رضا حاج زمانی، عباس گلمحمدی، عبدالاحد خدامی، سید محمود بهارلو و مسعود جمشیدی نیا حضور داشتند که تمام آن عزیزان در آن عملیات به شهادت رسیدند و ابوالفضل شدیداً مجروح شد.
ماجرای مشهور جلوگیری از تکرار ماجرای تنگه اُحُد در تاریخ اسلام در همین عملیات اتفاق افتاد، ابوالفضل که در این عملیات مجروح شده بود می گفت: چهار روز از عملیات والفجر 2 گذشته بود و پادگان حاج عمران فتح شده بود ولی ما (گردان فجر لشکرالمهدی) از سه طرف در محاصره شدید نیروهای بعثی بودیم و تنها یک راه کوچک عقبنشینی وجود داشت و به مدت چهار روز بدون امکانات با دهها شهید و زخمی با دشمن درگیر بودیم. روز پنجم صیاد شیرازی و محسن رضائی با بی سیم به مرتضی گفتند: برادر جاویدی، گردان شما در محاصرهی شدید دشمن است عقبنشینی کنید؛ و مرتضی با آرامش و قاطعیت پاسخ داد : نه، نمیگذاریم داستان تنگه اُحُد دوباره در تاریخ اسلام تکرار شود.
در عملیات کربلای 8 دلاوران دیگری هم به شهادت رسیدند که زرقانیهای این گروه عبارتند از شهیدان گرانقدر: سردار شهید عباس حاجی زمانی، شهید عبدالرضا غفاری پور، شهید علی اکبر علیشاهی، شهید محمد رضا جاوید، شهید اصغر سیف، شهید محمد رضا روحانی پور، شهید حسین خالص حقیقی، شهید محمدعلی خالص حقیقی و شهید غلامعلی محمدی.
لازم به ذکر است که مرحومه حاجیه خانم پروین قائدشرفی مادر گرامی سردار شهید ابوالفضل صادقی در اولین روز زمستان 1392 مصادف با اربعین حسینی با داغ فرزند رشید و شهیدش از دنیا رفت و در قطعه والدین شهدای زرقان آسمانی شد. روحشان شاد و یادشان گرامی
فرازهایی از یکی از وصیت نامه های شهید بزرگوار ابوالفضل صادقی
خدایا فرج امام عصر (عج) هر چه زودتر نزدیک بگردان و ما را از سربازان حقیقی آن حضرت قرار بده. بله سرنوشت هر قوم و ملت بستگی به رفتار و کردار آن قوم دارد و چون در راه الله تغییر کند خداوند هم سرنوشت او را در راه خود تغییر خواهد داد و آن قوم آمرزیده درگاه خداوندی می باشند. خدایا من فقط بخاطر رضای تو و تسلیم بودن به امر تو به ندای حسین زمان لبیک گفتم و برای یاری اسلام به جبهه حق علیه باطل رفتم که تو وعده فرمودهای : إن تنصر الله ینصرکم و یثبت اقدامکم. پس از تو می خواهم که در راه بزرگ و جهاد مقدس مرا ثابت قدم بداری، خدایا لغزش های مرا که بخاطر نادانی و جوانی مرتکب شده ام ببخش. خدایا پدر و مادرم که بزرگترین مشوق من در این راه بودند ببخش و بیامرز و به آنها جزای خیر کرامت بفرما چه آنها حق بزرگی به گردن من دارند. خدایا ملت حزب اللهی ایران را هر چه زودتر به پیروزی نهایی و فتح بزرگ برسان و ملت های مستضعف جهان را در سایه رهبری امام، حامی و نجات بخش باش. مستضعفین جهان بر حکام مستکبر و جهانخوار و ستمگر پیروز و مسلط گردان. خدایا روح شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی ایران را با شهدای کربلا و بدر و احد محشور بگردان.
بنده خدا و سرباز امام : ابوالفضل صادقی – سال 61
سلوک سرخ
جلوههائی از خصوصیات اخلاقی و فکری شهید ابوالفضل صادقی
کاروان سرخ عاشورائیان زمان
تمام کسانی که ابوالفضل را از نزدیک میشناختند در یک جمله اتفاق نظر دارند وآن اینکه، اگر ابوالفضل شهید نمیشد به حق خود نمیرسید، یعنی بالاترین پاداش و مقام او را فقط شهادت در راه خدا میدانند. خانواده او نیز برهمین عقیده است و این مسئله برای اکثر شهدای گرانقدر ما صدق میکند به راستی برای کسانی که یک عمر دنبال شهادت میگشتند و ذکر قنوت و نماز شبشان «اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک» بود چه پاداش و درجه و مزدی میتوانست بالاتر از مقام عظمای شهادت باشد، و ابوالفضل یکی از این عاشقان بود که آخر به آرزوی خود رسید و به کاروان سرخ عاشورائیان زمان پیوست.
موزه تیر و ترکش
وقتی که جنگ شروع شد، ابوالفضل 15ساله بود و علیرغم کوچک بودن، روحی بزرگ و بیقرار برای نبرد با متجاوزین بعثی داشت. او جزو اولین کسانی بود که به محض شنیدن فرمان امام برای تشکیل بسیج، در این نهاد مقدس ثبت نام کرد (البته با دستکاری در شناسنامه و روشهائی که بسیجیان کم سن و سال در آن زمانها داشتند) و راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد و از آن لحظه تا 6 سال بعد که به شهادت رسید، لحظهای در اطاعت از امر امام کوتاهی نکرد و با تمام وجود، خود را وقف دفاع مقدس نمود و اگرچه بارها مجروح شد ولی هیچگاه مأموریت و مسئولیت خود را تمام شده تلقی نکرد و هر بار با پیکری مجروح و تبدار دوباره در کنار خطشکنان دریادل در نوک حمله قرار میگرفت و بر مهاجمان و اشغالگران میتاخت. بدن او موزه تیر و ترکش بود، حتی جمجمهاش نیز مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود و اگرچه پزشکان او را از رفتن به جبهه و انجام کارهای سنگین منع کرده بودند ولی او هرگز نمیتوانست طاقت بیاورد و به محض اینکه از تخت بیمارستان پائین میآمد راه جبهههای نبرد را در پیش میگرفت.
عهد نامه خونین
نام گردان فجر لشکر 33 المهدی در تاریخ دفاع مقدس، نامی آشنا و با عظمت است و ابوالفضل جزو بنیانگذاران و نیروهای اولیه این گردان بود که همگی در روز شروع فعالیت گردان عهد نامهای را (در داخل جلد یک قرآن) امضا کرده بودند که تا آخرین قطره خون در راه اسلام با دشمنان دین و وطن جهاد کنند و در هیچ شرایطی امام را تنها نگذارند (اگرچه بسیاری از آنها حتی یک بار هم امام را ندیدند). ابوالفضل اگرچه در امور نظامی، استعداد و توانائیهای شگرفی داشت ولی همیشه در گمنامی میکوشید و بجز در چند مورد حساس، فرماندهی را قبول نکرد و همیشه خود را کوچکترین سرباز جنگ میدانست.
مصداق آیۀ شریفۀ اشدّاءَ عَلیْ اْلکفار، ُرحَماءُ بَینَهُم
ابوالفضل در کنار شهامت و شجاعت کم نظیر، همیشه روحیهای با نشاط و سرزنده و امیدوار داشت و بسیار خوش برخورد و بخشنده و متواضع و با گذشت بود. او خشم مقدس خود را فقط در حملهها و خط شکستنها علیه دشمنان به کار میگرفت و از این بابت مصداق آیۀ شریفۀ «اشِدّاءَ عَلیْ اْلکفار، رحَماءُ بَینَهُم» بود. شوخ طبعی و نکته سنجی او زبانزد همگان بود و دوستی و همراهی و همرازی با او چنان آرامش و طمانینهای به دل القا میکرد که هر کس فقط با یک برخورد و دیدار، جذب او میشد و از این بابت دوستان بسیاری در لشکرهای عملیاتی و رزمندگان شهرهای دیگر داشت.
سنگ صبورو گنجینه رازها
ابوالفضل مدتی مسئول تدارکات گردان کمیل بود و همیشه سعی میکرد بهترین امکانات و غذاها را برای رزمندگان دست و پا کند ولی خودش همیشه از باقیمانده و ته سفرههای آنها تغذیه میکرد و به نان خشکی قانع بود. در جمع دوستان، همیشه خدمتگزار بود و نمیگذاشت کسی حتی یک لیوان آب به دست او بدهد. در اصل، دوستی با او هیچ زحمتی برای دیگران ایجاد نمی کرد و هیچ توقعی از دوستان خود نداشت. او سنگ صبور و گنجینۀ رازهای دیگران بود و هرکس غم و غصهای داشت با او در میان میگذاشت و از او روحیه میگرفت. به همین خاطر، خیمه و سنگر او محل رفت و آمد و تجمع تمام دوستانش بود، اگرچه تمام بچههای جبهه، خاکی و خودمانی بودند ولی او در میان آن خاکیان آسمانی، جزو اسوهها و الگوها بود.
قضاوت آیندگان
ابوالفضل همیشه میگفت بعد از جنگ ما را بخاطر جنگیدن محاکمه و سرزنش میکنند ولی امروز را نمیبینند که اگر ما جلوی دشمن را نگیریم، تمامی شهرهای کشور را با کمک ارتشهای جهان، خواهند گرفت و ایران اسلامی را هزار تکه خواهند کرد. او میگفت در جائی که الان بسیاری از ادارات و افرادی که پشت جبهه هستند وضعیت ما را درک نمیکنند و در کارهای رزمندگان کار شکنی میکنند دیگر چه توقعی از آیندگان باید داشت.
پالایش روح
ابوالفضل اگرچه به خاطر مسئولیتها و گرفتاریهای کاری هیچگاه وقت آزاد نداشت ولی با برنامهریزیهای دقیق، وقت خود را برای کارهای مختلف تقسیم کرده بود. قسمتی از وقت خود را به قرائت قرآن کریم و ادعیه و زیارات بخصوص زیارت عاشورا اختصاص داده بود، در زمینه تاریخ اسلام مطالعات عمیق و پیوستهای داشت، به ادبیات کلاسیک و عرفانی ایران عشق میورزید و بسیاری از اشعار شاعران کهن و معاصر را از حفظ بود، به مسائل سیاسی و اجتماعی زمان آگاه بود و تمام خط و ربطهای سیاسی را میشناخت ولی فقط پیرو خط امام بود و بس؛ و کسی که اینهمه کار و برنامه و مطالعه (آنهم در شرایط جنگی) داشت همان کسی بود که در هر جا مستقر میشدند اولین کاری که میکرد این بود که دور از چشم دیگران برای خودش یک قبر میساخت و اوقاتی از شب را در آن قبر به تهجد و نیایش و پالایش روح میپرداخت و در روز طوری رفتار میکرد که کسی به کارهای نهانی و رازهای درونی او پی نبرد. البته اکثر بچههای جبهه و جنگ همین روحیه را داشتند، روحیهای که امروزه در حکم کیمیاست و فقط در افسانهها و داستانهای صدر اسلام باید سراغ آنها را گرفت.
مرشد اباالفضل
بسیاری ازرزمندگان، او را با نام «مرشد اباالفضل» میشناختند، چون به خاطرعلاقه شدیدش به ورزش باستانی، در هر مقّر و موقعیتی، زورخانهای راه میانداخت و میاندار باستانی کاران میشد. گاهگاهی هم به اصرار بچهها، ضرب مرشدی را زیر بغل میگرفت و با صدای خوب و تسلطی که بر آهنگها و ریتمهای باستانی داشت به ذکر صفات مولا علی علیه السلام و ائمه میپرداخت و خاطرات پهلوانی پوریای ولی و جوانمردان و سربداران را با حال و هیجان خاصی به همرزمانش القا میکرد. از صدای خوبش برای نوحه خوانی و ذکر رشادتهای یاران با صفای سیدالشهدا نیز بهره میجست و البته این کار را هم با تقاضا و اصرار دوستانش انجام میداد.
پیراهن سبز سپاه
ابوالفضل،پس از چند سال بسیجی بودن و نبرد و حضور دائم در جبههها، توسط سپاه پاسداران جذب شد و رسماً به عضویت سپاه درآمد اما هیچگاه لباس سپاه را نپوشید، او همیشه میگفت زمانی لایق این لباس مقدس میشوم که شهید شده باشم، و دائما وصیت میکرد که پس از شهادت، پیراهن سبز سپاه را به او بپوشانیم و ما به وصیت او عمل کردیم.
پاداش شش سال دریادلی و شیدائی
ابوالفضل در عرض شش سال نبرد و مقاومت جانانه، تمام جبهههای غرب و جنوب را زیر پا گذاشته بود و از هر جبهه، ترکشی و گلولهای به یادگار در بدن داشت، با از دست دادن تمام همرزمان قدیمی و بهترین دوستانش که هر کدام مجموعۀ عظیمی از صفات و فضائل انسانی و اسلامی بودند، روز به روز بیشتر احساس تنهائی و غربت میکرد و دائما بر جدا ماندن از کاروان آن جوانمردان و دریا دلان حسرت میخورد و به گوشهای پناه میبرد و غم و اندوه عظیم خود را در قالب نوحه و شعر و اشک و آه، زمزمه میکرد و به محض اینکه کسی او را میدید، حالت طبیعی به خود میگرفت و به شوخی و شیرینزبانی میپرداخت. اما همه غم نهان و رازهای درون او را درک میکردند و میدانستند که از دست دادن آن همه یار یکدل و یکرنگ و با صفا و دریا دل چه طوفانی در دل دریائی ابوالفضل ایجاد کرده است، به همین خاطر، وقتی که در عملیات کربلای هشت در تاریخ 19/1/1366 در نینوای شلمچه، به همراه سردار دلاور و دریادل اسلام شهید عباس حاج زمانی با پیکری خونین به کاروان سرخ شهدا و یاران منتظرش پیوست همه میگفتند: عباس و ابوالفضل به حق و پاداش الهی خود رسیدند. عباس و ابوالفضل در یک زمان و مکان نبرد با دشمنان را شروع کردند (در ارتفاعات بازی دراز) و پس شش سال رشادت و فداکاری و افتخارآفرینی در یک زمان و مکان به کاروان خونین کفنان سپاه اسلام پیوستند (در دشت خونین شلمچه) و در مقام قرب حق آرام گرفتند و این مقام شایستهترین مقام و پاداشی بود که میتوانستند دریافت کنند. حقیقت هم همین بود که پس از شش سال شیدائی و بی پروائی و خط شکنی و شکیبائی چه درجه و پست و مقامی میخواستند به آنها بدهند که جبران یک ذره از فداکاریهای آنها را کرده باشند.
نکات و مطالب کوتاه درباره شهید ابوالفضل صادقی
مطلب زیر، گلچینی از صحبتها و خاطرات اقوام، دوستان، آشنایان و بخصوص همرزمان و همسنگران اوست:
نام شریفش محمد حسن بود و نام مستعارش : ابوالفضل و اکثر رزمندگان و دوستان و همسنگرانش او را با همین نام عزیز میشناختند و میشناسند. در خانواده نیز به عللی به هُدهُد شهرت داشت.
از مصاحبه و جلو دوربین رفتن شدیداً پرهیز میکرد.
اگر کسی از او می پرسید در جبهه چکاره ای، میگفت : کمک پوکه جمع کن!
به زرقان و فرهنگ آن علاقه خاصی داشت و همه جا با لهجه محلی صحبت میکرد.
اکثر اوقات، ملکی (گیوه محلی ) میپوشید و محصول شهرش را با افتخار به همه معرفی میکرد.
به ورزش باستانی علاقۀ شدید داشت و هرجا که فرصت مییافت بساط ورزش باستانی را علم میکرد.
به کوهنوردی و شنا نیز علاقۀ خاصی داشت و در هر فرصتی به کوه و آب میزد ( مخصوصاً در شبهای سرد و بارانی).
دورۀ غواصی و هلیبرد دیده بود و در این فنون مهارت و ابتکار و جسارت خاصی داشت.
آرپیجیهای او کمتر به خطا میرفت و در دشمن شکاری زبانزد همگان بود.
با شنیدن نام مقدس حضرت فاطمه زهرا (س) برافروخته و منقلب میشد و در حملهها نیز با تکرار این نام مقدس و استمداد از آن حضرت بر دشمنان متجاوز میتاخت.
خواندن سوره مبارکه واقعه و زیارت عاشورا جزو برنامههای حتمی روزانه او بود.
به یاد کربلا و عطش بچههای اباعبدالله (ع) آب سرد و گوارا نمینوشید (حتی در گرمای شدید جبهههای جنوب).
از درگیریهای جناحی و سیاسی رایج به شدت رنج میبرد و هیچکدام را در خط امام نمیدانست. از دروغ و غیبت تنفر قلبی داشت و اگر احساس میکرد که دارد غیبت میشود با شوخی و شیرین زبانی مسیر بحث را عوض میکرد و دیگران را با لطیفه گوئی و مشاعره مشغول میساخت.
همیشه از فیلمهائی که دشمن را ضعیف نشان میدادند انتقاد میکرد و میگفت دشمنی که تمام دنیا پشت سر اوست قوی است و هنر ما درگیر شدن با چنین دشمنی است.
برای انجام هیچ کاری احساس تردید و ضعف نمیکرد، حتی در شدیدترین لحظههای بحرانی دچار استیصال و درماندگی نمیشد و با آرامش و متانت خاصی برنامه ریزی و تصمیم گیری میکرد.
برای انجام کارهای گروهی همیشه اولین نفری بود که به کار میپرداخت و آخرین نفری بود که دست از کار میکشید (و برعکس برای غذا خوردن و استفاده از امکانات رفاهی).
در برخورد با هر کس خود را کوچکتر از او میدانست. از خشکه مقدسهای متحجر و لامذهبهای به ظاهر متمدن به اندازۀ هم بیزار بود. همیشه (حتی در سخت ترین شرایط ) متبسم و خندان بود ولی هیچگاه قهقهه نمیزد. هیچوقت جبهه رفتنش را به رخ دیگران نمیکشید. خود را در مقامی نمیدید که دیگران را نصیحت کند ولی امر به معروف و نهی از منکر را به روشهای غیر مستقیم انجام میداد. دلش میخواست بعد از شهادت قبرش خاکی باشد و میگفت اگر پدر و مادرم دچار معذورات اجتماعی نمیشدند مصرّانه وصیت میکردم که قبرم خاکی باشد. برای والدینش احترام عظیمی قائل بود و همیشه از آنها تشکر میکرد و حلالبودی میطلبید. روزی با شرم و دودلی و احترام خاصی از مادرم پرسید اگر یکباره پنج تابوت برایت بیاورند چکار میکنی؟ مادرم جواب نداد و او سؤالش را با خواهش و لبخند چند بار تکرار کرد، مادرم وقتی که دید او دست بردار نیست گفت : هیچی ، همان کاری میکنم که حضرت زینب کرد. پس از شنیدن این پاسخ، ابوالفضل دست مادرم را بوسید و گفت: حالا راحت شدم.
ابوالفضل در دوران دفاع مقدس همیشه جزو “شایعات” بود، یعنی هر وقت حمله و عملیات میشد شایعهای مبنی بر شهادت او (و چند تن از همرزمان گرانقدرش) در شهر پخش میشد و ابوالفضل وقتی که شایعه را میفهمید سر به سوی آسمان میکرد و میگفت: خدایا چرا اینها را به آرزویشان نمیرسانی؟! و بعضی وقتها میگفت : رفیقان میروند نوبت به نوبت – خوش آن ساعت که نوبت بر من آید.
بعضی وقتها که میخواست روی موضوعی تأکید کند به شوخی میگفت: صد بار گفتم، یه بار دیگه هم میگم، این میشه هزار بار. . . ! یکبار در امتحانات مدرسه، بالای برگۀ امتحانی به جای اسم پدر نوشته بود : a. معلم به او گفته بود چرا اسم پدرت را ننوشتهای ؟ و ابوالفضل گفته بود: در انگلیسی دوتا ( آ ) داریم ، یکی آ بزرگ که میشه A یکی هم آ کوچیک که میشه a ، و این دومی علامت اختصاری نام پدر من است!! (نام پدر بزرگوارمان آقاکوچک است که در گویش محلی آکوچیک تلفظ میشود). روی یادگیری زبان انگلیسی بعنوان یک ضرورت اجتماعی و تکلیف دینی خیلی تأکید میکرد ولی با شوخی میگفت: من از انگلیسی فقط یک کلمه بلدم : آن هم “بوک” که میشه “مداد” !!
گاهگاهی جدول روزنامهها را حل میکرد. به جدول میگفت “جوغ” ! ( چون به قول او ، باسوادها به جوغ میگفتند جدول) و در این موارد به قلم هم میگفت “بیل” ، و اگر جدولی پیدا میکرد میگفت: دوتا بیل بیار تا ای جوغو پر کنیم. (و البته اطلاعات و مهارت خاصی برای حل کردن جدول داشت).
عاشق و کشتۀ اسم ابوالفضل بود، چون به قول او، حضرت ابوالفضلالعباس غلام امام حسن و امام حسین و زینبین بوده و مادرش هم خود را کنیز بچههای حضرت فاطمه میدانسته است.
به باغبانی و کشاورزی و درختکاری علاقهای خاص داشت ، وضعیت درختهای سوخته و نخلهای بیسر برای او دردناک و غم انگیز بود و شاید به همین خاطر بود که در هرجا مستقر میشدند هرچیز کاشتنی که دم دستش میآمد میکاشت و تا آخرین روزیکه آنجا بودند به آنها آب میداد.
بزگترین نگرانی او “شهید نشدن” بود و همیشه از خدا میخواست قبل از رحلت امام شهید شده باشد. (و همینطور نیز شد).
اگر کسی نظر او را دربارۀ جنگ یا صلح جویا میشد، خیلی ساده و صمیمی و صریح میگفت: ما آدم امامیم، هرچی او بگه. به جایگاه و عظمت شهدا غبطه میخورد، با آنها ارتباطها و اسرار و قول و قرارهائی داشت و از آنها کشف و کراماتی دیده بود که او را برای پیوستن به آنها بیقرارتر و مشتاق تر میکرد. برای شهید چمران و شهید صیاد شیرازی (که در آن زمان هنوز شهید نشده بود) احترامی عظیم قائل بود و آنها را الگوی خود در نبرد و خودسازی و ساده زیستی میدانست.
چندین بار از طرف فرماندهان عالیرتبۀ دفاع مقدس مورد تشویق رسمی قرار گرفته بود و یکبار به او گفته بودند جایزهای برای تو با انتخاب خودت در نظر گرفته شده، هرچه میخواهی انتخاب کن. ابوالفضل پاسخ داده بود: فقط دیدار امام ، آنها قبول کرده بودند ولی با اصرار از او خواسته بودند که یک هدیه مادّی هم مشخص کند، نهایتاً ابوالفضل گفته بود: دلم میخواهد مادرم را به مکّه ببرم. (و البته هیچکدام از این دو آرزو، در عالم ظاهر، نصیبش نشد).
به نقاشیخط علاقه داشت و در اوقات بیکاری و استراحت روی هر کاغذ پارهای که پیدا میکرد حدیثی یا شعر و مطلبی را با خط شکسته نقاشی میکرد و با چند جمله سلام و دعا برای دوستان یا خانواده میفرستاد. اهل بحث و جدل و پرگوئی نبود و اگر برای اشتباهی دنبال مقصر میگشتند، خود را مقصر اعلام میکرد و به بحثها خاتمه میداد. همیشه آرزو داشت هنگام شهادت، تشنه باشد.
والدینم ، سالها پس از ازدواج بچه دار نمیشدند، در آن زمان مادرم به کربلا میرود و از امام حسین (ع) حاجت میخواهد و نذر میکند که یک پنج پنجه طلای کوچک به مرقد امام (ع) تقدیم نماید. پس از آن، خداوند پنج پسر و یک دختر به آنها میدهد (ابوالفضل فرزند سوم خانواده بود). در دوران انقلاب و دفاع مقدس ابوالفضل همیشه به مادرم میگفت: شما پنج پسر از امام حسین (ع) گرفتهاید و باید خمس آنها را بدهید و خمس آنها منم، آن پنج پنجه طلا هم باید دست من باشد. (لازم به ذکر است که دست چپ ابوالفضل نیز در هنگام شهادت بخاطر اصابت ترکش بزرگی شدیداً آسیب دیده بود و اینگونه نذر مادر را ادا کرد، البته مادر نیز پس از باز شدن راه کربلا، به طریقی نذر خود را ادا نمود. )
افتادگی و ازخودگذشتگی و مهربانی او زبانزد همگان بود و در تمام امور، منش و روش پهلوانان داشت. مطالعه تاریخ اسلام و ایران و تاریخ سیاسی معاصر را بصورت پیوسته و ریشهای دنبال میکرد. در محیط دوستانه اگر کسی به او میگفت التماس دعا، فیالفور میگفت : خدایا بعد از 120 سال شهیدش کن. و بعد توضیح میداد: آدمی که آخر میمیره، چرا مرگش شهادت در راه خدا نباشه؟ (وقتی که میگویند بچههای جبهه عاشق شهادت بودند بعضی ها فکر میکنند که آنها عاشق کشت و کشتار و خودکشی بودند، حقیقت مطلب این است که آنها فقط عاشق شهادت و ایثارگری در راه حق بودند (حتی پس از 120 سال زندگی) و همین فرهنگ بود که باعث میشد آنها در هر حال و وضعیتی، شهید زندگی کنند و شهید زندگی کردن یعنی زیر بار “خود” و تمایلات نفسانی نرفتن، و این از “خود” گذشتگی راز سلوک سرخ آن عارفان دریادل بود و اینگونه بود که یک شبه راه صد ساله را طی میکردند. یادشان بخیر ، جایشان خالی و درجاتشان در نزد حق تعالی ، متعالی.
عطر فجر
تقدیم به تمام رزمندگان جان بر کف اسلام بویژه سبزپوشان سپاه اسلام
و برادرم سردار و مرشد شهید ابوالفضل صادقی
تو گویاترین واژۀ عشق و شوری – تو زیباترین مشعل شهر نوری
تو در یورش تندباد حوادث – چو کوه مقاوم، شجاع و صبوری
تو حیدر-صفت شیر میدان رزمی – و در بزم دل همچو موسای طوری
تو از شوق دریا شدن، موج گشتن – چو رودی که از ننگ ماندن به دوری
نباشد عجب گر جوانمرد و گردی – که تو پوریای ولی را چو پوری
تو آن مرشد عادلی را مریدی – که راضی ندارد تجاوز به موری
تو خوشبو به عطر دل انگیز فجری – از آن رو که سرمست جام حضوری
تو همچون شهاب درخشان فتحی – که پیوسته در ذهن ظلمت، خطوری
تو آن شیر یورشبرِ یکه تازی – که در بیشههای خطر نو ظهوری
تو شیواترین شعر دیوان جنگی – که لبریز نظم و پیام و شعوری
تو چون پرچم سبز و سرخ و سفیدی – که هم باعث عزت و هم غروری
تو آن نجم نورانی شب زُدائی – که هر شب انیس دلم تا سحوری
چه خوش یُمن مولودی و نام سرخی – سزد اینچنین سَروری را سُروری
تو سلطان قلب غلامی هماره – اگر در سفر یا که نزدیک و دوری
12/1/66
یک هفته قبل از شهادت برادرم ابوالفضل سروده شده
نثار وجود مقدس و مطهر شهدا صلوات و فاتحه
مطالب برتر
شهید محسن فخری زاده
شهید مرتضی مطهری
شهید ابومهدی المهندس