درچهارده فروردين 1341 در حالي كه بهار ، خود را براي گلهاي وحشي دامان بابا كوهي آراسته بود ، ميلاد كودكي از سلالة نور با عطر نجيب نارنج درهم آميخت و خانوادة شاهچراغي پس از روزها انتظار ، آغوش مهربان خود را بر اين مسافر كوچك گشود و بدينسان فرهاد ، شيرين ترين روزهاي زندگي را در لبخند مهربان پدر و مادري دلسوخته آغاز كرد .
شهيد فرهاد شاهچراغي دوران پر نشاط كودكي را در شيراز ودر همسايگي بارگاه ملكوتي حضرت احمد بن موسي شاهچراغ ( ع ) سپري نمود و در هفتمين سال زندگي راهي مدرسه شد . وي تحصيلات خود را تا سال سوم دبيرستان ادامه داد اما با شنيدن اولين زمزمه هاي انقلاب دل به امواج خروشان قيام سپرد و با شركت در تظاهرات و راهپيمايي هايي ضد رژيم و با تكثير و توزيع اعلاميه هاي امام نقش بسيار حساسي را در جريان انقلاب به عهده گرفت .
شهيد شاهچراغي و خانوادة مبارز وي سهم بسزايي در مبارزات انقلابي داشته و در اين ميان بارها مورد تعقيب ، بازداشت و ضرب و شتم نيروهاي خودفروختة ساواك قرار گرفتند . فعاليتهاي مبارزاتي شهيد پس از پيروزي انقلاب نيز ادامه يافت و او همزمان با آتش افروزيهاي ضد انقلاب در غرب ، پس از گذراندن دورة كماندويي راهي كردستان گرديد و در اين منطقة مظلوم ، حماسه ها آفريد كه هنوز بعد از سالها خاطرة رشادتهاي او در آزادسازي شهرباني بوكان ، حكايت زبان به زبان همرزمان اوست . وي در ادامه ، عازم منطقة سردشت گرديد و مدتي از عمر پر بار خود را در اين منطقه در مبارزه با منافقين گذراند .
سردار شهيد شاهچراغي با آغاز شعله هاي جنگ تحميلي ، گامهاي استوار خود را بر سرزمين گرم خوزستان نهاد و در سمت فرماندهي عمليات ايستگاه هفت آبادان به جهاد با دشمن بعثي پرداخت . در اين عمليات شهيد مورد اصابت چند تركش قرار گرفت و به اهواز و از آنجا به شيراز انتقال يافت . شهيد پس از بهبودي نسبي بار ديگر به جبهه بازگشت و در سمت فرماندهي در عمليات ثامن الائمه شركت كرد . وي در ادامه بار ديگر راهي كردستان گرديد و فرماندهي سپاه بوكان را به عهده گرفت .
سردار شهيد شاهچراغي سرانجام در 13 آذر ماه 1360 در حاليكه به عنوان فرماندة گردان انجام وظيفه مي كرد در حد فاصل ‹‹ بانه ›› و ‹‹ سردشت ›› براي آوردن يكي از نيروهاي زخمي تحت امر به سمت دشمن بازگشت كه مورد اصابت تير خشم آنان قرار گرفت و به درجة رفيع شهادت نائل آمد . پيكر ملكوتي او و تعدادي ديگر از شقايق پيشگان مكتب ولايت با شكوه تمام در شيراز تشييع و در گلزار شهداي دارالرحمة شيراز به خاك سپرده شد و امروز شيراز قهرمان و شهيد پرور سر بر آسمان افتخار مي سايد كه هزاران شهيد بزرگوار چون او را تقديم اسلام و انقلاب نموده است .
خانه دوست کجاست؟
توی سنگر با او و چند تای دیگه از بچه ها نشسته بودیم .
یکی از بچه های بسیجی وارد شد پانزده – شانزده ساله به نظر میرسید.
مثل بقیه جوانترها شیفته فرهاد شده بود و نشانی منزل او را میخواست. فرهاد مکثی کرد و سرش را بالا آورد و گفت :
– شما لطف دارین ! ما در خدمتتون هستیم . خیابونای شیرازو بلدی؟
– بله
– سوار ماشین که شدی میگی دارالرحمة ، قبرستون جدید . . . صدای خنده بچه ها جوان را گیج کرده بود. فرهاد پیشانی جوان را بوسید و گفت: بنویس کاکو … برای مزاح بود … بنویس دارالرحمة ، قطعه شهدا ، ردیف … ، پلاک … بسیجی جوان رفت.
روزها گذشت . بچه ها یکی یکی شهید شدند . اکبر رفت ، حسین رفت ، فرهاد هم رفت … جنازه او را از سردشت آوردند و شوق و شورش را به آرامگاه ابدی اش در دارالرحمة سپردند
وقتی به شوق زیارت مزار او به راه افتادم ، یک نفر زودتر از من به آنجا رسیده بود ، همان بسیجی جوان نشانی را درست آمده بود.
پانزده یا شانزده ساله بود که به کردستان رفت.
از طرفی آوازه تواضع ، اخلاق نیکو و صلابتش در غرب و جنوب کشور باعث شد مسئولیت فرماندهی عملیاّت آزاد سازی بوکان و فرماندهی سپاه بوکان به او سپرده شود و از سوی دیگر ، عروج زود هنگامش به یاران نشان داد که شهرت و محبوبیتش در عرش بسی گرانقدرتر و ارزشمندتر از پهنه خاکی و زمینی است . .
با شهدا بودن سخت نیست
باشهدا ماندن سخته
زیباترین فصل این فرهنگ، خالقان این حماسه عظیم اند که با صلابت اراده و نور ایمان، رهنورد راه مقدسی شدند که پاداش آن، جاودانگی و بقا بود.