سردار شهید ابوالفضل صادقی
|
نام شریفش محمد حسن بود و نام مستعارش : ابوالفضل و اکثر رزمندگان و دوستان و همسنگرانش او را با همین نام عزیز میشناختند و میشناسند. (در خانواده نیز به عللی به هُدهُد شهرت داشت) ابوالفضل در سال 1344 در زرقان فارس به دنیا آمد و در سال 1366 در جبهه شلمچه پس از شش سال نبرد با اشغالگران بعثی در سن 22 سالگی به درجه رفیع شهادت رسید و به وصال مولایش حضرت ابوالفضل العباس نائل گردید.
کاروان سرخ عاشورائیان زمان
تمام کسانی که ابوالفضل را از نزدیک میشناختند در یک جمله اتفاق نظر دارند وآن اینکه، اگر ابوالفضل شهید نمیشد به حق خود نمیرسید، یعنی بالاترین پاداش و مقام او را فقط شهادت در راه خدا میدانند. خانواده او نیز برهمین عقیده است و این مسئله برای اکثر شهدای گرانقدر ما صدق میکند به راستی برای کسانی که یک عمر دنبال شهادت میگشتند و ذکر قنوت و نماز شبشان «اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک» بود چه پاداش و درجه و مزدی میتوانست بالاتر از مقام عظمای شهادت باشد، و ابوالفضل یکی از این عاشقان بود که آخر به آرزوی خود رسید و به کاروان سرخ عاشورائیان زمان پیوست.
موزه تیر و ترکش
وقتی که جنگ شروع شد، ابوالفضل 15ساله بود و علیرغم کوچک بودن، روحی بزرگ و بیقرار برای نبرد با متجاوزین بعثی داشت. او جزو اولین کسانی بود که به محض شنیدن فرمان امام برای تشکیل بسیج، در این نهاد مقدس ثبت نام کرد (البته با دستکاری در شناسنامه و روشهائی که بسیجیان کم سن و سال در آن زمانها داشتند) و راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد و از آن لحظه تا 6 سال بعد که به شهادت رسید، لحظهای در اطاعت از امر امام کوتاهی نکرد و با تمام وجود، خود را وقف دفاع مقدس نمود و اگرچه بارها مجروح شد ولی هیچگاه مأموریت و مسئولیت خود را تمام شده تلقی نکرد و هر بار با پیکری مجروح و تبدار دوباره در کنار خطشکنان دریادل در نوک حمله قرار میگرفت و بر مهاجمان و اشغالگران میتاخت. بدن او موزه تیر و ترکش بود، حتی جمجمهاش نیز مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود و اگرچه پزشکان او را از رفتن به جبهه و انجام کارهای سنگین منع کرده بودند ولی او هرگز نمیتوانست طاقت بیاورد و به محض اینکه از تخت بیمارستان پائین میآمد راه جبهههای نبرد را در پیش میگرفت.
عهد نامه خونین
نام گردان فجر لشکر 33 المهدی در تاریخ دفاع مقدس، نامی آشنا و با عظمت است و ابوالفضل جزو بنیانگذاران و نیروهای اولیه این گردان بود که همگی در روز شروع فعالیت گردان عهد نامهای را (در داخل جلد یک قرآن) امضا کرده بودند که تا آخرین قطره خون در راه اسلام با دشمنان دین و وطن جهاد کنند و در هیچ شرایطی امام را تنها نگذارند (اگرچه بسیاری از آنها حتی یک بار هم امام را ندیدند). ابوالفضل اگرچه در امور نظامی، استعداد و توانائیهای شگرفی داشت ولی همیشه در گمنامی میکوشید و بجز در چند مورد حساس، فرماندهی را قبول نکرد و همیشه خود را کوچکترین سرباز جنگ میدانست.
مصداق آیۀ شریفۀ اشدّاءَ عَلیْ اْلکفار، ُرحَماءُ بَینَهُم
ابوالفضل در کنار شهامت و شجاعت کم نظیر، همیشه روحیهای با نشاط و سرزنده و امیدوار داشت و بسیار خوش برخورد و بخشنده و متواضع و با گذشت بود. او خشم مقدس خود را فقط در حملهها و خط شکستنها علیه دشمنان به کار میگرفت و از این بابت مصداق آیۀ شریفۀ «اشِدّاءَ عَلیْ اْلکفار، رحَماءُ بَینَهُم» بود. شوخ طبعی و نکته سنجی او زبانزد همگان بود و دوستی و همراهی و همرازی با او چنان آرامش و طمانینهای به دل القا میکرد که هر کس فقط با یک برخورد و دیدار، جذب او میشد و از این بابت دوستان بسیاری در لشکرهای عملیاتی و رزمندگان شهرهای دیگر داشت.
سنگ صبور و گنجینه رازها
ابوالفضل مدتی مسئول تدارکات گردان کمیل بود و همیشه سعی میکرد بهترین امکانات و غذاها را برای رزمندگان دست و پا کند ولی خودش همیشه از باقیمانده و ته سفرههای آنها تغذیه میکرد و به نان خشکی قانع بود. در جمع دوستان، همیشه خدمتگزار بود و نمیگذاشت کسی حتی یک لیوان آب به دست او بدهد. در اصل، دوستی با او هیچ زحمتی برای دیگران ایجاد نمی کرد و هیچ توقعی از دوستان خود نداشت. او سنگ صبور و گنجینۀ رازهای دیگران بود و هرکس غم و غصهای داشت با او در میان میگذاشت و از او روحیه میگرفت. به همین خاطر، خیمه و سنگر او محل رفت و آمد و تجمع تمام دوستانش بود، اگرچه تمام بچههای جبهه، خاکی و خودمانی بودند ولی او در میان آن خاکیان آسمانی، جزو اسوهها والگوها بود.
قضاوت آیندگان
ابوالفضل همیشه میگفت بعد از جنگ ما را بخاطر جنگیدن محاکمه و سرزنش میکنند ولی امروز را نمیبینند که اگر ما جلوی دشمن را نگیریم، تمامی شهرهای کشور را با کمک ارتشهای جهان، خواهند گرفت و ایران اسلامی را هزار تکه خواهند کرد. او میگفت در جائی که الان بسیاری از ادارات و افرادی که پشت جبهه هستند وضعیت ما را درک نمیکنند و در کارهای رزمندگان کار شکنی میکنند دیگر چه توقعی ازآیندگان باید داشت.
پالایش روح
ابوالفضل اگرچه به خاطر مسئولیتها و گرفتاریهای کاری هیچگاه وقت آزاد نداشت ولی با برنامهریزیهای دقیق، وقت خود را برای کارهای مختلف تقسیم کرده بود. قسمتی از وقت خود را به قرائت قرآن کریم و ادعیه و زیارات بخصوص زیارت عاشورا اختصاص داده بود، در زمینه تاریخ اسلام مطالعات عمیق و پیوستهای داشت، به ادبیات کلاسیک و عرفانی ایران عشق میورزید و بسیاری از اشعار شاعران کهن و معاصر را از حفظ بود، به مسائل سیاسی و اجتماعی زمان آگاه بود و تمام خط و ربطهای سیاسی را میشناخت ولی فقط پیرو خط امام بود و بس؛ و کسی که اینهمه کار و برنامه و مطالعه (آنهم در شرایط جنگی) داشت همان کسی بود که در هر جا مستقر میشدند اولین کاری که میکرد این بود که دور از چشم دیگران برای خودش یک قبر میساخت و اوقاتی از شب را در آن قبر به تهجد و نیایش و پالایش روح میپرداخت و در روز طوری رفتار میکرد که کسی به کارهای نهانی و رازهای درونی او پی نبرد. البته اکثر بچههای جبهه و جنگ همین روحیه را داشتند، روحیهای که امروزه در حکم کیمیاست و فقط در افسانهها و داستانهای صدر اسلام باید سراغ آنها را گرفت.
مرشد اباالفضل
بسیاری ازرزمندگان، او را با نام «مرشد اباالفضل» میشناختند، چون به خاطرعلاقه شدیدش به ورزش باستانی، در هر مقّر و موقعیتی، زورخانهای راه میانداخت و میاندار باستانی کاران میشد. گاهگاهی هم به اصرار بچهها، ضرب مرشدی را زیر بغل میگرفت و با صدای خوب و تسلطی که بر آهنگها و ریتمهای باستانی داشت به ذکر صفات مولا علی علیه السلام و ائمه میپرداخت و خاطرات پهلوانی پوریای ولی و جوانمردان و سربداران را با حال و هیجان خاصی به همرزمانش القا میکرد. از صدای خوبش برای نوحه خوانی و ذکر رشادتهای یاران با صفای سیدالشهدا نیز بهره میجست و البته این کار را هم با تقاضا و اصرار دوستانش انجام میداد.
پیراهن سبز سپاه
ابوالفضل،پس از چند سال بسیجی بودن و نبرد و حضور دائم در جبههها، توسط سپاه پاسداران جذب شد و رسماً به عضویت سپاه درآمد اما هیچگاه لباس سپاه را نپوشید، او همیشه میگفت زمانی لایق این لباس مقدس میشوم که شهید شده باشم،
و دائما وصیت میکرد که پس از شهادت، پیراهن سبز سپاه را به او بپوشانیم و ما به وصیت او عمل کردیم.
پاداش شش سال دریادلی و شیدائی
ابوالفضل در عرض شش سال نبرد و مقاومت جانانه، تمام جبهههای غرب و جنوب را زیر پا گذاشته بود و از هر جبهه، ترکشی و گلولهای به یادگار در بدن داشت، با از دست دادن تمام همرزمان قدیمی و بهترین دوستانش که هر کدام مجموعۀ عظیمی از صفات و فضائل انسانی و اسلامی بودند، روز به روز بیشتر احساس تنهائی و غربت میکرد و دائما بر جدا ماندن از کاروان آن جوانمردان و دریا دلان حسرت میخورد و به گوشهای پناه میبرد و غم و اندوه عظیم خود را در قالب نوحه و شعر و اشک و آه، زمزمه میکرد و به محض اینکه کسی او را میدید، حالت طبیعی به خود میگرفت و به شوخی و شیرینزبانی میپرداخت. اما همه غم نهان و رازهای درون او را درک میکردند و میدانستند که از دست دادن آن همه یار یکدل و یکرنگ و با صفا و دریا دل چه طوفانی در دل دریائی ابوالفضل ایجاد کرده است، به همین خاطر، وقتی که درعملیات کربلای هشت در تاریخ 19/1/1366 در نینوای شلمچه، به همراه سردار دلاور و دریادل اسلام شهید عباس حاج زمانی با پیکری خونین به کاروان سرخ شهدا و یاران منتظرش پیوست همه میگفتند: عباس و ابوالفضل به حق و پاداش الهی خود رسیدند. عباس و ابولفضل در یک زمان و مکان نبرد با دشمنان را شروع کردند (در ارتفاعات بازی دراز) و پس شش سال رشادت و فداکاری و افتخارآفرینی در یک زمان و مکان به کاروان خونین کفنان سپاه اسلام پیوستند (در دشت خونین شلمچه) و در مقام قرب حق آرام گرفتند و این مقام شایستهترین مقام و پاداشی بود که میتوانستند دریافت کنند. حقیقت هم همین بود که پس از شش سال شیدائی و بی پروائی و خط شکنی و شکیبائی چه درجه و پست و مقامی میخواستند به آنها بدهند که جبران یک ذره از فداکاریهای آنها را کرده باشند.